۱۳۸۹ اسفند ۱۱, چهارشنبه

فصل زرد


مرد در مقابل اعتراضهاي مجدد همسرش همه ي قدرت باقيمانده اش را در دستهايش جمع مي كند و كشيده اي به او ميزند ... و سپس با عجله از در خارج مي شود ...زن در خود فرو مي ريزد گويي چيزي در وجودش مي شكند ارام بر زمين مي نشيند و همصدا با دختر كوچكش اشك ميريزد ....براي خودش و براي زندگي كه ديگر از دست رفته است .... براي اين چند سالي كه تمام توانش را گذاشت تامردش را از منجلابي كه در ان دست و پا مي زد نجات دهد ...نمي دانست از كي و از كجا شروع شده بود اما هر چه بود اعتياد حسابي او را اسير و مطيع خويش كرده بود ....سارا ديگر اطمينان داشت كه حميد هرگز دوباره مرد زندگيش نخواهد شد تير خلاص زندگيش همين امروز بود امروز كه بعد ار ماهها رنج و مشقت كه هردوشان براي ترك كشيده بودند ،دوباره اورادر حال مصرف مواد ديد ...
سارا دختر كوچكش را بغل مي كند و اماده ي رفتن مي شود ...اگر چه مي داند دختركش تا هميشه فرزند طلاق باقي مي ماند و در حسرت پدر اما چه بسا كه اين كمبود بهتر از وجود پدري معتاد باشد ....معتاد بي ايماني كه شايد فردا و فرداها دخترش را هم وسيله اي براي ارتزاق خود قرار دهد ......
شب هنگام كه مرد چون هميشه كلافه و خسته به خانه برمي گردد جاي همسرش و نفسهاي گرم فرزندش خالي است و به جاي ان نامه اي است كه سارا در اخرين لحظات براي او نوشته و از او خواسته براي دريافت دادنامه به دادگاه بيايدو با طلاق او موافقت كند تا بدين ترتيب دست كم حق پدري را براي فرزندش به جاي اورده باشد ....او ناباورانه چند بار نامه را مي خواند لحظاتي گريه ميكند ....بعد با خود مي انديشدديگر اين بار بايد براستي خود را از شر اين ديو پليد راحت كند ... بايد به همسرش بفهماند كه هنوز او و فرزندش را دوست دارد ونبض غيرتش هنوز مي تپد .......اما چند ساعتي بيشتر نمي گذدر كه درد و درماندگي براو غلبه ميكند ....پس مجددا به سراغ وسايلش مي رود تا با مصرف مضاعف مواد همه چيز را موقتا به فراموشي بسپارد ......با اين كه خوب مي داند اين لحظات ،لحظاتي است به بهاي تمام زندگي و روياهايش.......................................

۴ نظر:

وای بر معتاد و خانواده اش گفت...

طلاق بهترین راه برای خلاصی از این وضعیت اسفباره اگه زن بدبخت خیلی شانس بیاره که شوهر معتاد با طلاق موافقت کنه.چون خیلی از اینجور مردها راضی نمیشن زنهاشونو بخاطر مهریه و نفقه واینجور چیزها طلاق بدن.

نوه ننه بزرگ گفت...

من از خوندن این مطلب مو بر تنم سیخ شد.امان از دست این اعتیاد خانمان سوز و خانمان برانداز که خیلی ها رو بدبخت کرده و به روزگار سیاه نشونده. مخصوصا خیلی از جوانهای بیچاره مملکتمونو گرفتار خودش کرده.
ترک اعتیاد خیلی خیلی سخته و کار اسونی نیست . پس بهتره از همون اول مواظب خودمون و بچه هامون باشیم و اصلا طرف این جور اشغالها نریم تا بعد پشیمون نشیم و مجبور نشیم بخاطر مواد خانه و اشیانمونو بر باد بدیم و از هم بپاشیم.

جاودان باشید

سنگ پای قزوین گفت...

ماشالله چه رویی هم داشته این اقا . تازه بعد از اینکه زنش به پاش نشسته و این همه بدبختی و رنج کشیده تا ترکش بده کتکش هم میزنه و دو قورتت و نیمش هم باقیه.خدا اینجور مردها رو نصیب هیچ زنی نکنه که بخاطر مواد مخدر حاضرن حتی مادرشونم بفروشن.

سمیرا. س گفت...

من فکر میکنم هیچ دردی بدتر از درد اعتیاد نیست.
من به همه توصیه میکنم این راه رو حتی تفریحی هم امتحان نکنید.