۱۳۸۹ اسفند ۵, پنجشنبه

انتظار

ظهر- كافي شاپ
دختر منتظر و بي قرارپشت ميزي تنها نشسته بود هر چند دقيقه يك بار روسري اش را مرتب مي كردو خودش را در ايينه ي كوچكش نگاه مي كرد ।در فكر و خيال غوطه ور بود براي اولين بار به مادرش دروغ گفته بودو همين فكرش را به هم ريخته بود گفته بود كه كلاس فوق العاده دارد ...اما حالا ... اينجا ... توي اين كافي شاپ خلوت و كوچك نشسته بودو منتظر بود منتظر كسي كه ساعتها و روزها با او چت كرده بود...حرفهاي زيادي برايش زده بود و سخنان دلنشين زيادي از او شنيده بود ،كسي كه قلب و احساسش را از ان خود كرده بود امروز مي خواست براي اولين بار او را ببيند دلشوره ي عجيبي داشت و كلافه بود نيم ساعتي مي شد كه اينجا نشسته بود اما خبري نبودپسر جواني كه در رستوران كارمي كرد دو بار امده بود و پرسيده بود چيزي ميل دارد يا نه؟و او هر دو بار گفته بود كه منتظر كسي است پسر جوان نگاه تيز و زننده اي داشت و هنوز هم از پشت ميزش هر از چند گاهي نگاهي به او مي كرد....دختر نگاهش را از او مي دزديد و خودش را با گوشي تلفنش سرگرم ميكرد ... اما حس خوبي نداشت ...در اين نيم ساعت خيلي با خودش كلنجار رفته بود تا دروغي كه به مادرش گفته بود را توجيه كند اما هر چه مي كرد نمي توانست.... اي كاش انقدر با مادرش صميمي و راحت بود تا بتواند همه چيز را برايش بگويد اما ......انتظارش كشدار و خسته كننده شده بود ... از يك طرف حرفها و وعده هاي شيرين پسري كه گمان مي كرد همان مرد روياهايش است در ذهنش دور مي زد و در طرف ديگر فقط مادرش بود با نگاههايي مهربان و مملو از اعتماد .......دستهايش عرق كرده بود و گرمش شده بود ....پسر جوان از پشت پيشخوان هنوز هم به او نگاه مي كرد ...يك لحظه چشمهايش را بست ....و بعد انگار تصميم مهمي گرفته باشد كيفش را برداشت و با عجله از دز بيرون رفت ...........
بعد از رفتن او پسر جوان همانطور كه پشت ميزش نشسته بود شماره اي را گرفت و ارام و شمرده گفت :نيم ساعتي نشست و رفت ...مورد مناسبي به نظر نمي امد انگار با خودش هم درگير بود ....تا اومدن نفر بعدي يه نيم ساعتي مونده نه ؟؟


۸ نظر:

شاهزاده کوچولو گفت...

وقتی ساعتها با پسره چت میکرده فکر مادرش نبوده که حالا یکدفعه یادش افتاده؟؟؟!!!
تازه اگه پسر و دخترها با هم بیرون نرن پس چطوری همدیگر رو بشناسن و ازدواج کنن؟
اون زمانها که پدر و مادر برای بچه هاشون تصمیم میگرفتن و بدون پرسیدن نظر بچه هاشون فوری میرفتن خواستگاری دختر همسایه دیگه گذشته.
یعنی خود مادره با پدره هیچوقت با هم بیرون قرار نگذاشتن؟
پس چطوری ازدواج کردن؟
ندیده و نشناخته؟
یعنی ما برای جلب اعتماد پدر و مادرهامون باید از همه حق و حقوقمون برای شناختن همسر ایندمون بگذریم؟ این فکر خوبیه؟
برای همینه اینهمه جوانهای مجرد توی مملکت هستن که بجای شناختن یه نفر مناسب و از طریقی مناسب و ازدواج حلال راهای حرام رو برای ارضائ خود انتخاب میکنن.
بهر حال خیلی جالب بود.
ممنون و متشکر

ترانه گفت...

دوست عزيز منم هم حرفهاي شما را كاملا قبول دارم .. اما منظور من فقط يك موضوعه ......دنياي مجازي دنيايي است پر از مكر و فريب .. بايد بيشتر مراقب باشيم ... همين .....ممنون ...

موافق ولی مخالف گفت...

بنظر من این پسره خیلی عوضی و شارلاتان بوده و به خودش خیلی شک داشته.
یعنی یارو اصلا بعد از این همه چت با دختره کنجکاو هم نشده که ببینتش و ببینه این همه مدت با کی داشته چت میکرده؟
و این داستان نشون میده که این یارو اصلا اعتماد بنفس هم نداشته و گذاشته که دوستش بجاش نصمیم بگیره و ببینه دختره مناسبش هست یا نه. شاید دوستش دروغ گفته و خواسته دختره رو تور بزنه؟

من فکر میکنم دختره فقط یک تقصیر داشته و اونم چت دراز مدت با کسی بوده که تا حالا ندیدتش و نمیدونه کی هست.
ولی از طرف دیگه این دختر قصد بدی نداشته و همونطور که خود شما در داستان هم نوشتین در این پسر مرد رویاهاشو دیده. یعنی قصد اون فقط ازدواج بوده و نه چیز دیگه. حالا گرفتار یه ناکس شده دیگه بد شانسی بوده.

جوانهای ما باید راه درست شناخت یکدیگر رو پیدا کنن. و این راه مطمئنا اینترنت نیست و با این موضوع من با شما کاملا موافقم.
ولی اینکه دختر و پسر با هم قرار بذارن یک جای عمومی مثل کافی شاپ و اونم سر ظهر و نه شب ونه یک جای متروک و تاریک باعث نمیشه که اونها عذاب وجدان بگیرن و فکر کنن که از اعتماد پدر و مادرشون سو استفاده کردن.
مگه دختره چه گناهی کرده؟
نصف شب زده بیرون برای روسپی گری؟
رفته کاباره رقاصی؟!!
رفته مواد مخدر مصرف کنه یا بفروشه؟
بیچاره فقط رفته مرد ایندشو در افکار خودش پرورش داده ببینه و بشناسه. فقط همین.
همیشه اختلاف نظر وجود داره در مورد نوشته های شما! و این خودش خیلی خوبه که مردم خودشونو با شما راحت میبینن و میدونن که شما فکرتون اونقدر باز هست اونقدر روشنفکر هستین که به دل نگیرین.
پاینده باشین و باز هم برامون بنویسین.

بیخیال گفت...

دختره خیلی ساده بوده که نیم ساعت منتظر پسره نشسته. اگه موبایل داشته پس چرا زنگ نزده ببینه پسره چرا نمیاد سر قرار؟
شاید پسره شماره موبایلشم به دختره نداده بوده؟!
پس دختره خیلی ساده تر هم بوده که با کسی که حتی شمارشو بهش نداده قرار گذاشته.
اصلا شاید پسره توی راه چیزیش شده مثلا تصادف کرده؟
من با این قسمت از داستان که مادر دختره به دخترش خیلی اعتماد داشته مخالفم.
همین پدر و مادرها وقتی جوون بودن همه عشق و کیفشونو در زمان شاه کردن و حالا که نوبت ما شده امر به معروف و نهی از منکر میکنن؟
بابا بذارین خوش باشیم. اعتماد کیلویی چند؟
مادر دختره اینقدر به دخترش اعتماد کنه که خسته بشه بعدشم که دخترش پیر دختر شد و ترشیده شد اعتمادشو بذاره در کوزه و ابشو بخوره.
بعدم که از دختره پرسیدن چرا ازدواج نکردی ؟ جواب بده : نخواستم از اعتماد مادرم سوئ استفاده کنم!
اونوقت که دختره ازدواج نکرد و تنها موند و پدر و مادرش هم به رحمت خدا رفتن, میتونه بجای شوهر با اعتماد پدر و مادری که دیگه توی این دنیا نیستن زندگی کنه!
اگه مادره واقعا اینطوری فکر میکنه باید ارزوی عروسی دخترشو به گور ببره و اعتمادشو به دخترش تا دم گور.
ما ایرانیها چقدر بدبختیم که هیچ راهی جز اینترنت برای شناخت همسر ایندمون نداریم.

شاهین شهباز گفت...

حالا منظور یارو از این رابطه چی بوده دقیقا؟
چون از دختره نه سو استفاده جنسی کرده و نه مالی. فقط چند ساعت از عمرشو تلف کرده و بعدم خیطش کرده و سکه یه پولش کرده.
حالا مگه چیزی ازش کم میشد بیاد سر قرار و اینطوری نه با ابروی خودش بازی کنه نه با ابروی دختره؟

بسیجی خشک مقدس گفت...

دختر و پسر؟ سر ظهر؟ تنها در کافی شاپ؟سر قرار؟دو تا نامحرم؟ دو تا غریبه؟ وای و واویلا! استغفرالله. توبه!
یا خدا! یا امام زمان عجوالله!!
این دو تا رو یا باید اعدام کرد یا نیروی انتظامی باید دستگیرشون کنه ببرتشون پاسگاه و بزور به عقد هم در بیارتشون یا باید پدر و مادر و عمه و خاله و دایی و عموشون رو احضار کنه و از همشون یک میلیون تعهد و امضا بگیره که دیگه از این غلطهای بیخود نکنن. اونوقت دختره باید توی خونه بشینه و پدر و مادرش قفل و زنجیرش کنن و همه درها رو روش ببندن و اینترنتشو قطع کنن و کامپیوترشو بشکنن و مجبورش کنن ده سال پشت سر هم روزه بگیره و روزی بجای پنج بار بیست بار نماز بخونه و روزی صد و بیست بار سوره بقره و ایت الکرسی و سوره توبه و عنکبوت و مار وزهر مار و عقرب بخونه تا هم این گناهش یعنی قرار گذاشتن با یه پسر غریبه و اطمینان کردن به یه ادم نامحرم و چت کردن با اون بخشیده بشه و هم اینکه شاید از صدقه سر این همه دعا و مناجات یه همسایه ای کسی بیاد خواستگاریش تا بوی ترشیدگیش همه محل رو بر نداره!!!

زخم خورده گفت...

سلام ترانه خانم.
نوشته هاتونو خوندم و خیلی زیبا و جالب و در عین حال واقعیت تلخی بودند که در زندگی هر کس میتونه ناخواسته تجربشون کنه.
خواستم بعنوان یک مرد ازتون خواهش کنم یکبار هم که شده درباره زنها و دخترهای سودجو و فریبکار و طماع و هوسباز و معتاد و سوئ استفاده گر حرف بزنین.
شاید این خواسته از شما که یک خانم هستین یک کم اغراق امیز و یا شاید اشتباه باشه.
چون خیلی از هانم ها طرفدار حقوق زن یا بقول ما فمینیست هستند و هرگز راضی به نوشتن مطالب منفی درباره زنها نمیشن حتی اگه واقعیت هم داشته باشه.
دلیل خواستمو هم عرض میکنم خدمتتون.
برای من یک اتفاق خیلی خیلی مشابه با این داستانی که نوشتین پیش اومد با این تفاوت که دختری که با اون از طریق اینترنت رابطه برقرار کردم سر قرار حاضر شد و با من دوست شد و این رابطه یک مدت ادامه داشت تا اینکه این دختر تا اونجایی که میتونست و در توان من بود از من سوئ استفاده های مختلف کرد و وقتی یک ادم بدبخت ساده مثل من گیر اورد من رو بدون اینکه اصلا هیچ دلیلی بیاره و یا حرفی بزنه رها کرد و رفت.
و من تازه فهمیدم که این دختر یک شیاد بود که فقط بخاطر پول یا موارد دیگه که از گفتنشون اینجا شرم دارم با من طرح دوستی ریخته بود و تمام این مدت فقط نقش یک دوست و رفیق و عاشق رو بازی کرده بود.
داستان دیگتون در مورد مرد معتاد منو بیاد یکی از همسایه هامون میندازه که اتفاقا خانم معتاد بودن و نه اقا!! و این مرد بیچاره به پای زنش میسوخت و میساخت چون خیلی دوستش داشت و بچه ها رو فقط این اقا بزرگ میکرد و بهشون میرسید و ازشون پرستاری میکرد.
چقدر این مرد سعی کرد زنش رو ترک بده ولی موفق نشد.
ما از اون محل رفتیم و من نمیدونم عاقبت بر سر این زن و شوهر و بچه ها چی اومد.
من نه فقط یک مورد بلکه دهها دختر رو میشناسم که کشور روو پدر و مادرشون رو ترک کردند و بار سفر به خارج بستند و از مسئولیت احترام به پدر و مادر پیر شانه خالی کردند و اون رو به برادرهاشون سپردند که خود من یکی از همین موردها هستم که بی دریغ تا اونجایی که از دستم بر میاد و در توان دارم در خدمت پدر و مادر عزیزم هستم. و خوشحالم که این سعادت رو خدا نصیب من کرده که خاک پاشون باشم.
بنظر باور نکردنی میاد ولی اینها همه واقعیتهایست که خود من با چشمان خودم شاهدشون بودم و زیر پوست این دنیا وجود دارند و متاسفانه ادامه هم پیدا میکنند.
و بیاین هم من و هم شمااین رو هم بدونیم که نه همه خانم ها شیاد و سودجو هستند و نه همه مردها بی غیرت و دروغگو و بی معرفت.
شاد باشین و پاینده.

ترانه گفت...

دوست عزيز شما درست ميگوييد .....راستش من تا حالا به اين موضوع كه شما اشاره كرديد دقت نكرده بودم ....مرد و زن هردو در خطر اشتباهند ..