۱۳۸۹ بهمن ۲۵, دوشنبه

فرودگاه -پروازهاي خارجي
سالن فرودگاه هميشه بهترين جايي است كه مي تواني لذت ديدار و تلخي وداع را با تمام وجود حس كني ..روي يكي از صندلي هاي همين سالن زن سالخورده اي درهم و غمگين در كنار جواني نشسته است .. جوان پر از شور و هيجان است و مرتب به ساعت مچي اش نگاه ميكند و زن به صورت جوان خيره شده و حتي دلش نمي آيد پلك بزند ...در صورت شاد جوان ..جواني خودش را ميبيند و ..كودكي فرزندش را.... روزهايي كه براي چند دقيقه دير رسيدنش به خانه پر از دلشوره ميشد و حالا ... بايد با او وداع كند .. تمام سعي اش را ميكند تا در اين لحظه ي آخر هم فرزندش از او دلگير نشود .. بغض را در گلويش خفه كرده و فقط به چهره ي پسرش مي نگرد ..با صداي بلند گوي فرودگاه و اعلام پرواز بعدي پسر از جا مي پرد .. پس بالاخره لحظه يآخر فرارسيد .. پسر خم ميشود.... مادر دستهاي پير و خسته اش را دور گردن او حلقه كند و با تمام توانش اورا مي بويد و مي بوسد گويي مي خواهد تا هميشه بوي فرزندش را در مشام داشته باشد ...اشكهايش بي اختيار سرازير ميشود .. با خود ميگويد ..گريه نكن .. در كنج تنهاي خانه فرصت براي گريستن بسيار داري .. پس دوباره اشكهايش را فرو مي خورد .. پسر لبخند تلخي مي زند و ارام ميگويد مادر .. بي تابي نكني .. زود برميگردم .. اين جمله چه قدر برايش اشناست .. كمي فكر ميكند .. ده سال پيش هم همين جمله را از پسر بزرگش شنيده بود .. زود برميگردم ..آن دفعه هم مانع رفتن جگر گوشه اش نشده بود .. اين بار هم نخواهد شد .. مگر نه اين كه انها براي درس خواندن و كار مي رفتند و به دنبال سعادت و او براي فرزندانش جز سعادت چه مي خواست ...بالاخره پسر از او جدا مي شود و در پشت پنجره هاي شيشه اي دور و دورتر مي شود .. با وجود اشكهايي كه جلو چشمانش سايه انداخته باوسواس و دقت جوانش را مي نگرد .. شايد عمر او را مجالي براي ديداري دوباره نباشد ............

۱۲ نظر:

ناشناس گفت...

به دليل نظر هايي كه داديد ، اين سايت فيلتر شده .

راد بوا گفت...

آه....خداي من !!

من تحت تاثير قرار گرفتم و برنامه هام عقب افتاد !!

مي خواستم الان برم چمدون بخرم ، ولي با خوندن اين نوشته ، خون در رگ هايم منجمد شد و تكريدم !!!

سيما - آلمان گفت...

اين سايت هم فيلتر شده ؟؟؟؟
چرا ؟؟؟

اصلا عيب نداره ترانه خانم . اصلا خودت رو ناراحت نكن .

من مطمئن هستم كه مطالب و نوشته هاي شما آنقدر زيبا است كه از تمام جهان و نه فقط ايران ، خواننده هاي خودش رو داره و باز هم خواننده پيدا مي كنه .

براي اين سايت ، فيلتر شدن معني نداره .

ادامه بده ترانه جان . ما منتظريم ...

مهدي گفت...

بله.......
موافقم

sam -sam- italy گفت...

من هم پدر و مادرم رو ترک کردم و به ایتالیا اومدم و امیدوارم که هر جه زودتر ببینمشون چون ده ساله که به ایران نرفتم. شما این احساس وداع رو خیلی خوب و زیبا با قلم قوی خودتون روی کاغذ بردین. من به قوای تجسم شما تبریک میگم. شما راست میگین ترانه خانم. هیج جیز بدتر و تلختر از وداع نیست.ای کاش هیچوقت با کسی وداع نکنیم.
پاینده باشین

ش-افتخاری گفت...

بابا جرا الکی میگین این سایت فیلتر شده؟دل ما رو لرزوندید که!
این سایت کجاش فیلتر شده؟
اصلا چرا باید فیلتر بشه؟
ترانه جان که ضد انقلابی نمینویسه.اتفاقا برعکس. این نوشته اخر نشون میده که ایشون ضد فرار مغزهاست.
ترانه جان به نوشته هات ادامه بده.
خدا قوت و خسته نباشی عزیز.

کارلوس لادینو.اسپانیا گفت...

آه که چقدر راست گقتین ترانه عزیز.
هیچ چیز در دینا بدتر و تلختر از وداع با بستگان و پدر و مادر نیست.
من این وداع راوقتی رهسپار دیار غربت شدم با تمام وجودم احساس کردم و برای هیجکس این خاطره غم انگیز را ارزو نمیکنم.امیدوارم همه ما همیشه در کنار عزیزان خود باشیم.
سربلند باشین.

بیتا گفت...

سلام به تو عزیز دلم که هر توشته و مطلبت بوی بهار و گلاب میدهد.

از وداع که گفتی درد دلم تازه شد.
جه کسی بهتر از خود ما طعم تلخ وداع را چشیده است؟

وداعی که بدنبال خود دوازده سال دوری از خانواده عزیزم را یدک میکشد.
دوری که برایم نه دوازده سال بلکه چون دوازده قرن گذشت.

دوری که بی خبر مرا در میان جریان بی وقفه و خروشان زندگیم و در میان چرخ دوار روزگار گرفتار خود کرد و من, غافلگیر و گیج و مات و مبهوت تن به این دوری چندین و چند ساله نه از روی اجبار یا احساس, بلکه از روی عقل و منطق دادم.

دوری که مُهرش تا همین لحظه و همین ثانیه بر پیشانیم حک شده است و زخمی بزرگ نه تنها بر روی پیشانیم بلکه در تمام وجودم و در قلبم بجای گذارده است.

و من در انتظار دیدارم. در انتظار بسر رسیدن این دوری بلند و بظاهر پایان ناپذیرم.
هر روزم را به امید اینکه که یک روز دیگر به روز ملاقات و دیدار نزدیکتر شده ام به شب میرسانم, غافل از اینکه هر روز که میگذرد به شمار روزهای دوری از شما عزیزانم اضافه میشود.
امروز گذشت. شاید فردا روز بهتری باشد.
شاید فردا خبری خوش از دیدار بشنوم.
بله. شاید فردا, حتما فردا, مطمئنم فردایی که من در انتظارش هر روز فرسوده تر و غمگبنتر و پیرتر و بیمارتر از روز قبل میشوم خواهد امدو من برای رسیدن به این روز ثانیه ها را به شمارش میطلبم.

انوقت است که دیگر وداع برایمان بی معنی خواهد شد.
انوقت است که طعم شیرین دیدار را جانشین طعم تلخ وداع خواهیم کرد.
انوقت است که وداع را بدست پر قدرت فراموشی خواهیم سپرد وامید خواهیم داشت که وداعی دیگر در انتظارمان نیست.
انوقت است که با نا امیدی و یأس ودلتنگی وداع خواهیم کرد.
انوقت است که جای دلتنگی وغم را به شادی, جای سیاهی را به سپیدی خواهیم داد و جای زخم را با مرهم نزدیکی درمان خواهیم کرد.
بهار من, بهار را بخاطر بسپار. پاییز رفتنیست.
به امید روز دیدار خدا تو را نگهدار.....

ناجی ناتوان گفت...

حرف از وداع زدید و من نتوانستم که نظری در این مورد ندهم.
من در قریب به شانزده سال است که درگروه نجات و امداد سازمان اتش نشانی مشغول بکار هستم.
در طی این مدت چه بسیار وداعهای تلخ و دلهره اوری که با چشمان خود ندیدم و احساس نکردم.
من شاهد اخرین وداعهای ادمهای داغ دیده ای از عزیزان خود بودم که متاسفانه تنها کاری که از دستت بر میاید گریستن بحال زار انهاست.
چند ماه قبل اطلاع یافتیم که یک کودک خردسال از طبقه دهم یک ساختمان مسکونی سقوط کرده است.
در عرض مدت زمان کوتاهی خود را به مکان وقوع حادثه رساندیم ولی هر قدر هم که زود میرسیدیم جز خبر فوت این کودک بینوا نمیتوانستیم خبری دیگری به مادر فلک زده او بدهیم.
مادر کودک که در زمان وقوع این حادثه دردناک در منزل حضور نداشت با شنیدن این خبر سراسیمه و وحشتزده خود را به محل رساند و با در اغوش گرفتن جسد بیجان فرزندش شروع به فریاد و گریه و زاری کرد.
من این لحظه را هرگز فراموش نخواهم کرد.
لحظه دواع مادر تنها و بدون همسر از جگر گوشه اش را.
در آن لحظه همه کسانی که در محل حضور داشتند بدون استثناء گریه میکردند.
همکارانی که در تمام مدت کارم در این شغل سخت روحی و جسمی خم به ابرو نمیاوردند و من همیشه تصورم بر این بود که انها بیش از حد خونسرد یا خشن هستند یا شاید به دیدن این صحنه ها دیگر عادت کرده اند, چون زندگی چاره ای جز عادت برایت باقی نمیگذارد,همه اشک میریختند.
اری چه سخت است وداع.
وداعی به ژرفای بیتهایت.
وداعی تلخ و بی پایان.
وداعی که هرگز کسی نمیتواند به امید دیداری دوباره دل خوش کند مگر امیدی دروغین یا یک سراب در دل کویر خشک و بی رحم و بی انتهای زندگی.
اری این است وداع به تمام معنی کلمه.
وداعی که فقط مرگ با قدرت مرگبارش قادر است دست مادر و فرزند را دوباره از نو به دست یکدیگر دهد.
وداعی جانفرسا که تنها مرگ روزنه امیدی خواهد شد برای دیدار.
و من این درس بزرگ را از این فاجعه تلخ اموختم:
هیچ وداعی اخرین وداع نیست و نه هر وداعی بشارت سعادت عزیزان را به ارمغان میاورد...

gov-R-gov گفت...

بابا من که با این نوشته ها اشکم در اومد. از خواننده ها و نظر دهندگان عزیز خواهش میکنم فقط نظر بدین و انشا ننویسین هر کسی که میخواد مثل ترانه خانم مطلب بنویسه خودش برای خودش سایت باز کنه.
ترانه خانم ناراحت نشین. اینا هر چقدر هم که ادعای نویسندگیشون بشه به گرد پای شما هم نمیرسن.
در ضمن خیلی وقته چیزی ننوشتین.
خواهش میکنم بیشتر بنویسین و محل این خوانندگان که با شما اختلاف نظر دارند هم نگذارید.

پويا - لندن گفت...

گوو آر گوو جان ! بيخيال ! بذار هر كي هر چيزي كه دلش مي خواد بنويسه !

بنويسيد.... حتي اگه نظر هاي مخالف باشه

نظر بدهيد .... حتي اگه نظر ها طولاني و چند صفحه اي باشه ......

ترانه خانم كارت خيلي درسته

قلم و كاغذ رو به زانو در آوردي به خدا

راد بوا گفت...

اينجا كه به اين خوبي بيننده و نظر و طرفدار داره .... !!

ديگه چي مي خواي از خداي بزرگ !!؟!؟؟

فيلتر شدن هم هيچ تاثيري نداشته .

آفرين بر تو

آپ كن . آپ كن !