۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

دختر كوچولو از اغوش مادرش مرتب و بي دليل به من مي خنديد و دست تكان ميداد .. در مقابل اين همه ذوق و شوق او دلم نيامد نخندم .. برايش دست تكان دادم ولبخند زدم مثل خودش ..
كودكي دنياي شيريني است .. شيرين و بي تكرار ..روزهاي شادي و سر خوشي كه غمهايمان كوچك و زود گذر بود و شاديهايمان بي پايان ...ان روز ها كه براي خنديدن به بهانه اي نياز نداشتيم ..دلمان خوش بود به همان خوشيهاي كوچكمان ..در دل ارزوي بزرگ شدن داشتيم و هرروز قدمان را بر روي ديوارهاي اتاقمان اندازه مي زديم ... اما اي كاش هميشه كوچك مي مانديم
.اگر چه بچه هاي امروز با ما خيلي متفاوتند و انگار خيلي زودتر بزرگ ميشوند .. اما باز هم معلمان بزرگي هستند براي شاد بودن و قدر لحظه را دانستن ..............

۲ نظر:

سروش گفت...

چقدر دقیق و درست دنیای کودکی را با قلم به تصویر کشیده ای...
بسیار زیبا و عالی...

کیوان مشیری- بوستون گفت...

شما حتما خاطره های خیلی خوبی ازکودکیتان دارین. من از گذشته و زمان بچگیم متنفرم. نمیخواهم حتی به یک روز گذشته ها هم برگردم.من خاطات بد زیادی از زمان کودکیم دارم. مریضی های دائم و تمام نشدنی, متفاوت بودن از همه , معلمان بدو همکلاسی های بدتر.تنها دلخوشی من خانواده و پدر و مادر و خواهران و برادران خوب ومهربان من بود که هوایم را داشتند و همیشه حامی من بودند. جای بسی خوشبختی و خوشحالی است که شما کودکی بسیار لذتبخش و خوب ارامی داشتید.چون خیلی ها از این نعمت بی بهره اند.
شما نوشته اید ای کاش بزرگ نمیشدیم ومطمئنا در زمان کهولت هم خواهید گفت ای کاش جوان میماندیم.
و من میگویم خدارا شکر که بزرگ شدیمو باز هم خدا را شکر که هنوز جوان هستیم و پرقدرت و شاداب.
موفق و شاد باشید و به نوشتن خود ادامه بدهید.